چه حسه قشنــــــگيه...
وقتی از نگاهــــش ميخونی که از نگاه کردنت واقــــعا لذت ميبره ....!!!
نویسنده : Rahman
.
چه حسه قشنــــــگيه...
وقتی از نگاهــــش ميخونی که از نگاه کردنت واقــــعا لذت ميبره ....!!!
ازش پرسید تونستی توی این مدت فراموشش کنی ؟؟؟
خاك سيگارش رو تكوندو گفت: آره ...!!
توی این شیش ماه و نوزده روز و هفت ساعتی که رفته
یه دفعه هم بهش فکر نکردم...!!!
به من قول بده
در تمامی سال هایی که باقی مانده
تا ابـــــــــــــد
مواظب خودت باشی
دیگر نیستم که یاد آوریت کنم....
دختر است دیگر...
گاهی دلش می خواد
بهانه های الکی بگیرد
به هوای آغوش تو
شانه های تو...
... که بعد، تــو
آرام
خیلی آرام
در گوشش زمزمه کنی:
ببین من عاشقتــــم..
آدما باید یکیو داشته باشن که هر وقت
خسته
پکر
داغون
عصبی
و مریض بودی
ازت نپرسه
چرا؟
فقط دستت رو بگیره و بگه :
بلند شو بریم یه دور بزنیم، دوست ندارم این شکلی ببینمت
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 3
بازدید کل : 52786
تعداد مطالب : 99
تعداد نظرات : 204
تعداد آنلاین : 1
Alternative content