!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نویسنده : Rahman
.
چه حسه قشنــــــگيه...
وقتی از نگاهــــش ميخونی که از نگاه کردنت واقــــعا لذت ميبره ....!!!
ازش پرسید تونستی توی این مدت فراموشش کنی ؟؟؟
خاك سيگارش رو تكوندو گفت: آره ...!!
توی این شیش ماه و نوزده روز و هفت ساعتی که رفته
یه دفعه هم بهش فکر نکردم...!!!
به من قول بده
در تمامی سال هایی که باقی مانده
تا ابـــــــــــــد
مواظب خودت باشی
دیگر نیستم که یاد آوریت کنم....
دختر است دیگر...
گاهی دلش می خواد
بهانه های الکی بگیرد
به هوای آغوش تو
شانه های تو...
... که بعد، تــو
آرام
خیلی آرام
در گوشش زمزمه کنی:
ببین من عاشقتــــم..
آدما باید یکیو داشته باشن که هر وقت
خسته
پکر
داغون
عصبی
و مریض بودی
ازت نپرسه
چرا؟
فقط دستت رو بگیره و بگه :
بلند شو بریم یه دور بزنیم، دوست ندارم این شکلی ببینمت
سخت ترین کار دنـــیا
بی محلی کردن به کسیه که
با تمـــام وجـود دوسش داری !
می نویسم که تو بخوانى، اما حیف !
دیگران عاشقانه هاى مرا می خوانند و یاد عشق خودشان می افتند !
و تو…
حتى نگاه هم نمی کنى …!
دیشب که باران آمد، میخواستم سراغت را بگیرم...
اما خوب میدانستم باز هم که پیدایت کنم،
باز زیر چتر دیگرانی...!
حالا که رفته ای ...
ببین ...
دیگر آن کودکی نیستم که دهانش بوی شیر میداد ...
حالا بزرگ شده ام ...
دهانم بوی سیگار میدهد ...
برگرد ...
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 20
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 52784
تعداد مطالب : 99
تعداد نظرات : 204
تعداد آنلاین : 1
Alternative content