نویسنده : Rahman
.
حرفهاي ما هنوز ناتمام...
تا نگاه مي کني:
وقت رفتن است
بازهم همان حکايت هميشگي !
پيش از آنکه با خبر شوي
لحظه ي عظيمت تو ناگزير مي شود
آي...
ناگهان
چقدر زود
دير مي شود!
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها ...
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخندهاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم :
باشد براي روز مبادا !
اما
در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي داند ؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد!
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها ...
هر روز بي تو
روز مباداست !
سرزد به دل دوباره غم کودکانه ای
آهسته می تراود از این غم ترانه ای
باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست
دارم هوای گریه خدایا بهانه ای!
یک نفس با دوست بودن همنفس
آرزوی عاشقان این است و بس
واحه های دور دست دل کجاست؟
تا بیاسایم در خود یک نفس؟
واحه هایی گم که آن جا کس نیافت
ردپایی از نگاه هیچ کس
خسته ام از دست دلهایی چنین
پیش پا افتاده تر از خاروخس
ارتفاع بالها:سطح هوا
فرصت پروازها:سقف قفس
خسته از دل
خسته از این دست دل
ای خوشا دل های دور از دسترس!
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 85
بازدید ماه : 108
بازدید کل : 53228
تعداد مطالب : 99
تعداد نظرات : 204
تعداد آنلاین : 1
Alternative content